یه نکتهای چند وقتیه که اومده به ذهنم و دوست داشتم یه جایی بنویسمش ولی خوب همونطور که به پت هم گفتم متاسفانه فراخ بودن بعضی اندامهای تحتانی مانع میشده ! به هر حال الان احتمالا یه تحولاتی رخ داده که من دارم اینا رو اینجا مینویسم.
من نمیدونم تو کشورهای دیگه اسلامی هم مثل اینجاست یا نه و اصولا از اونجایی که خیلیها معتقدن که اسلام واقعی چیزیه غیر از اینی که تو مملکت ما تبلیغ میشه نمیدونم تو اسلام واقعی هم اینجوریه یا نه ولی چیزی که میبینم اینه که یه سری اصول اخلاقی سفت و سخت وجود داره که به مردم توصیه میشه واسه اینکه شبیه رهبران و پیشگامان دینی بشن اونا رو رعایت کنن. مثلا اینکه دزدی نکنن، زنا نکنن، دروغ نگن و....
بعدش چیزی که تو مقیاس انبوه میبینم اینه که اکثر آدما خیلی از این کاها رو میکنن. هیچوقت از کسی نپرسیدم که آقا یا خانوم ، تو که ادعای مسلمونی داری واسه چی مثلا اینجا دروغ گفتی. ولی استنباط شخصیم اینه که اونی که این کارو میکنه همیشه یه فاصله زیادی بین خودش و رهبرش یا امامش قائله که فکر میکنه هیچوقت این فاصلههه پر نمیشه و برای همین تلاشش هم واسه اینکه گناه نکنه شیش دانگ نیست.
بسیار تو جامعه برخوردم به آدمایی که از دور صفات اخلاقی پسندیده رو تأیید میکنن و به به و چه چه میگن واسش، مثلا میشینن و کلی در مذمت دروغگویی سخنرانی میکنن و افسوس می خورن از اینکه چرا تو این دوره و زمونه همه دروغگو شدن و کسی واسه راستگویی ارزش قائل نیست ولی همین آدم وقتی یه آدمی به تورش میخوره که واقعا و جدا تو عمرش دروغ نگفته اینقدر این قضیه براش دور از ذهنه که نمیتونه باور کنه ! بعد شروع می کنه به ریدمان کردن اون بدبخت،هزار جور چیز بهش میچسبونه که ثابت کنه اون هم آدم دروغگوییه.
گاهی فکر میکنم حالا که ما نمیتونیم آدمای درستی باشیم، حالا که همه مون شب تا صبح و صبح تا شب داریم به خودمون و زنمون و شوهرمون و بچهمون دروغ میگیم، حداقل به ذهنمون این اجازه رو بدیم که شکل و شمایل یه آدم راستگو رو تصور کنه، تصویر ذهنیمونو دیگه پاک نکنیم تا اگه یه روزی روزگاری یه نمونه بیرونیش خورد به تورمون بتونیم بپذیریمش و سعی نکنیم با پاککن تعصب بیفتیم به جونش و سعی کنیم پاکش کنیم.